جدول جو
جدول جو

معنی چشم سفید - جستجوی لغت در جدول جو

چشم سفید
پررو، بی حیا، بی شرم، بی ادب، گستاخ، لجوج
تصویری از چشم سفید
تصویر چشم سفید
فرهنگ فارسی عمید
چشم سفید
(چَ / چِ سَ / سِ)
گستاخ و بی شرم و بی حیا و بی ادب. (ناظم الاطباء). لجوج و پررو و حرف نشنو. چشم سپید و وقیح، کنایه از چشم کور و نابینا. (آنندراج). مرادف چشم شکسته و دیدۀ سفید. (از آنندراج) :
ورق دیدۀ یعقوب همین مضمون داشت
که شود صبح طرب چشم سفید آخر کار.
خواجه آصفی (از آنندراج).
رجوع به چشم سپیدشدن شود
لغت نامه دهخدا
چشم سفید
بی حیا، بی شرم
تصویری از چشم سفید
تصویر چشم سفید
فرهنگ لغت هوشیار
چشم سفید
بی حیا، بی آرزم، بی شرم، پررو، گستاخ، لجباز، لجوج، یکدنده، حرف نشنو، خودرای، خودسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گش سفید
تصویر گش سفید
بلغم از مجموع از چهار خلط یا گش بدن شامل گش زرد یا صفرا، گش سرخ یا خون، گش سیاه یا سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چدن سفید
تصویر چدن سفید
نوعی چدن سخت و شکننده، چدن الماسه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ دَ)
بی حیایی و بی شرمی کردن. لجبازی و پرروئی کردن. گستاخی و بی ادبی کردن، در اصطلاح عامه، کنایه از نصیحت یاملامت نشنیدن و عقیده یا عمل خود را دنبال کردن است. گوش بحرف ندادن. رجوع به چشم سفید و چشم سفیدی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ / سِ)
رجوع به چشم سفید شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
چوب که رنگ آن سفید باشد، خاصه درون آن، اصطلاحاً چوب خشک بقطعات کوچک شکافته و قطع کرده که زود آتش گیرد. و در پختن غذا بکار رود، (اصطلاح گیاه شناسی) چوبهائی که درون چوب ندارند. در این قبیل چوبها اشعۀ وسطی کاملا واضح و آشکار است و با چشم دیده میشود. چوب قسمت داخلی این چوبها دارای مقاومت زیادیست ولی از چوب قسمت خارجی متمایز نیست و مانندآن روشن و سفید میباشد. تبریزی، نمدار، توس، توسکا و افرا. (از گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 378)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ اُ)
امید و انتظار و آرزوی بسیار
لغت نامه دهخدا
(چُ دَ نِ سَ / سِ)
نوعی چدن که سفیدرنگ است. مقابل چدن سیاه
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سِ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 36 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 4 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است تپه ماهوری و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین از طایفۀ علیها بوده در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سَ / سِ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع میان ولایت مشهد مقدس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص -235)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع چارمحال اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
مؤلف مرات البلدان نویسد: ’از قراء و مزارع طبس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 21 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و 2 هزارگزی جنوب رود خانه قره سو واقع است. دشت و سردسیر است و 194 تن سکنه دارد. آبش از سراب نیلوفر. محصولش غلات، حبوبات دیمی، صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راهش اتومبیل رو است. به این آبادی در اصطلاح اهل محل چقاچر نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ / سِ)
مقابل سیم زرد در تار و غیره. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ / سِ)
گستاخی و بی شرمی و بی حیایی. وقاحت و پررویی، لجاجت وحرف نشنوی. رجوع به چشم سفید و چشم سفیدی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
دهی از دهستان جوزم و دهج است که در بخش شهربابک شهرستان یزد واقع است و 339 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دُ سِ)
نوعی از برنج است (در گیلان). مقابل دم سیاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 60 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع شده. دامنه و معتدل است و 11 تن سکنه دارد که بشغل زراعت مشغولند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم سفیدی
تصویر چشم سفیدی
گستاخی بی شرمی، لجاجت حرف نشنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم سپید
تصویر چشم سپید
گستاخ بی حیا، لجوج حرف نشنو، کورنابینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم سپید
تصویر چشم سپید
((~. سِ))
چشم سفید، بی شرم، گستاخ
فرهنگ فارسی معین
آدم نترس، بی باک
فرهنگ گویش مازندرانی